
مهدی فرج اللهی مهندسی برق الکترونیک خوانده است. فعالیت مطبوعاتی را با «گل آقا» آغاز کرد و با نشریاتی چون رشد جوان و نوجوان و چند مجله دیگر به این فعالیت ادامه داد. برای رادیو و تلویزیون نویسندگی و اجرا میکند.
نشست دگرخند طنز حوزه هنری را اداره میکند و به اجرای برنامهها و همایشهای ادبی و غیر ادبی میپردازد. در چند جشنواره جایزه گرفته و دبیر چند مسابقه و جشنواره در حوزه طنز بوده است.
چند کتاب هم از او منتشر شده که «نانوا هم جوش شیرین می زند بیچاره فرهاد» یکی از آنهاست.
تالیفات و افتخارات
کتاب های منتشر شده :
نانوا هم جوش شیرین میزند بیچاره فرهاد (مجموعه کاریکلماتور)، (چاپ اول و دوم انتشارات مروارید)،(چاپ سوم انتشارات قاف) تهران کاریکاتور کلمات، انتشارات شکروی، (مجموعه کاریکلماتور)، تهران طرح تعویض اخم با لبخند (مجموعه کاریکلماتور)، انتشارات موسسه فرهنگی و پژوهشی جامعه و فرهنگ ، تهران الفبای اقتصاد مقاومتی یا چه کار کنم که خرجم دخلم را نیاورد.(۹۵ انتشارات نارگل) عشقم کشید خودم نکشیدم (مجموعه کاریکلماتور) در دست چاپگردآوری و تالیف :
«مشتری نمیشوم حتی اگر ماه شوی» (مجموعه گزیده آثار اولین دوره جشنواره کاریکلماتور) دود نابود است (مجموعه داستان طنز) انتشارات موسسه فرهنگی و پژوهشی جامعه و فرهنگ ، تهران چهره خوب جهان (مجموعه شعر طنز) انتشارات موسسه فرهنگی و پژوهشی جامعه و فرهنگ ، تهران زغال بد رفیق خوب (مجموعه نثر طنز) انتشارات موسسه فرهنگی و پژوهشی جامعه و فرهنگ ، تهرانانتشار مقالات با موضوع کاریکلماتور و طنز :
مقاله درباره کاریکلماتور منتشر شده در ماهنامه گل آقا مقاله درباره کاریکلماتور منتشر شده در کتاب طنز ۷ (دفتر طنز حوزه هنری) مقاله نوع،سبک، ساخت و شکل در کاریکلماتور منتشر شده در کتاب طنز جشنواره طنز مکتوبافتخارات :
کسب مقام در چندین جشنواره کشوری دبیری چندین جشنواره و مسابقات ادبی و طنز برنامه های رادیویی در حال حاضر: نَقل نُقلستان (رادیو صبا) ، نیشدارو (رادیو ایران)به گزارش شیرین طنز، پس از آشنایی با مهدی فرج اللهی ، در ادامه گفتگوی ماهنامه ی انشاء و نویسندگی با را ایشان را بخوانید :
*چی شد که نوشتن داستان کوتاه طنز و کاریکلماتور رو در عرصه طنز نویسی انتخاب کردین؟داستان و شعر و کاریکلماتور را دوست داشتم. هر کدام نکتهای دارد که آنرا برایم جذاب میکند. روایت گری، تصورات و تخیلات شاعرانه و بازی با کلمات و سر به سر واژهها گذاشتن هر کدام به نوبه خود هیجان انگیز است.
از روی کنجکاوی به همه انواع ادبی ناخنک زدم و هر کدام ظرفیتهایی منحصر به فرد دارد اما به طور کلی شعرکوتاه و کاریکلماتور را بیشتر میپسندم.
*در دوران مدرسه زنگ انشاتون چهطور بود؟ ربطی بین کلاس انشا و نویسندگی میبینید؟زنگ انشامون خوب بود. در نوشتن انشاء از مادرم کمک می گرفتم که خودشان شاعر و ادیب هستند و به همین خاطر معمولا نمرهام بیست میشد و همه افتخارش را مرهون زحمات خودم میدانستم.
بله به نظرم ارتباط دارند. معلم محترم انشاء در شناسایی و رشد و پرورش استعدادهایی که در کلاس حضور دارند نقش مستقیم دارد. کارهای زیادی در این زمینه میتوان انجام داد.
از پیشنهاد سیر مطالعاتی خوب به دانش آموزان، آموزش شیوهها و شگردهای نویسندگی، انتخاب موضوعاتی مناسب برای نوشتن و انتشار آثار ارجمندی که توسط دانش آموزان نوشته میشود.
*چند توصیه به کسانی که میخواهند طنز بنویسند.توصیه اولم این است که بیخیال این موضوع بشوید و بروید دنبال یک کار نان و آب دار و آبرومند. اما اگر به توصیه اولم گوش نکردید لااقل دومی را آویزه گوشتان کنید. اینکه بخوانیم؛ بخوانیم؛ بخوانیم و بنویسیم. یعنی زیاد مطالعه کنیم و کتابهای خوبی را مطالعه کنیم.
ببینیم دیگران چه کردهاند و چگونه؟ از نوشتن هدف داشته باشیم و سعی کنیم در کنار رشد و پرورش مهارتهای ادبی، ذهن و اندیشه نیز رشد و پرورش پیدا کند.
در انتخاب موضوعاتی که میخواهیم به آنها بپردازیم سختگیر باشیم. در پرداختن به یک موضوع کمتر به معلولها بپردازیم و بیشتر به دنبال علتها بگردیم.
*خیلی از دانشآموزان به طنز نویسی علاقه دارند. چگونه میتوانند از سطح علاقه بگذرند و این زبان را بیاموزند و توانایی خود را بالا ببرند؟تقریبا همان مواردی که در پاسخ سوال قبلی عرض کردم و علاوه بر آنها اینکه مجلات رشد به ویژه مجلات رشد نوجوان و رشد جوان که باعث و بانی آن وزارت محترم آموزش و پرورش است صفحاتی را به طنز اختصاص دادهاند و افرادی شایسته آنجا برای دانشآموزان طنز مینویسند.
پیشنهاد میکنم این مطالب را بخوانیم و میتوانیم مطالب طنزآمیزی که مینویسیم را برای مجلات بفرستیم تا آنها نظرات فنی و ذوقی خود را درباره آن بدهند و ما را راهنمایی کنند.
کارگاهها و کلاسهای آموزشی خوبی هم در حوزه هنری برگزار میشود از جمله مکتبخانه طنز استاد رضا ساکی عزیز و کارگاه اسرار و ابزار طنزپردازی استاد یوسفعلی میرشکاک گرامی که زمان برگزاری آنها در سایت دفتر طنز حوزه هنری اطلاع رسانی میشود.
در ضمن در همین سایت دفتر طنز حوزه هنری که عرض کردم مطالب آموزنده خوبی از طنز نویسانی بسیار خوب ارائه شدهاست که پیشنهاد میکنم حتما آنها را هم بخوانیم.
پیشنهاد دیگر هم به مدیران محترم مدرسهها است که میتوانند با مدیر محترم دفتر طنز حوزه هنری دکتر ناصر فیض هماهنگ کنند تا کارگاههای آموزشی طنز در برنامههای کلاسهای فوق برنامه مدرسه برگزار شود.
*نوشتن داستان کوتاه طنز چه تفاوتی با نوشتن کاریکلماتور دارد؟به طور کلی در این موضوع که هر دو از انواع ادبی هستند و از کلمات برای نوشتن آنها نوشته میشود مشترک هستند و مابقی آنچه هست تفاوت است.
هر چند اگر با ذره بین و میکروسکوپ بین کاریکلماتورها بگردیم میتوانیم داستان بسیار کوتاه هم پیدا کنیم اما استثنا قاعده نمیشود.
اولین تفاوت ظاهری تعداد کلماتی است که به کار میرود. کاریکلماتور معمولا از یک کلمه بیشتر و به طور متوسط از بیست کلمه کمتر است و طبیعتا به این معنا نیست که نباید بیست و یک کلمه باشد. صرفا جنبه آماری دارد مثل بقیه آمارها که خیلی هم دقیق نیستند. در داستان کوتاه معمولا تعداد کلماتی که استفاده میشود بیشتر از این حرفها است.
ایجاز به طور کلی برای یک اثر ادبی ویژگی است اما در کاریکلماتور ضرورت است. ضرورت دیگر در کاریکلماتور هم به قول زندهیاد ابوالفضل زرویی نصرآباد کشف است. اینکه در آن مجال کوتاه کشفی هنرمندانه در حوزه معنا یا زبان یا هر دو اتفاق افتاده باشد. کاریکلماتور به نظر من یک نوع نگاه است. نگاهی متفاوت که میتواند در دیگر انواع ادبی هم وجود داشته باشد.
به هر حال این دو مقولههای متقاوتی هستند که کارکردها و کاربردهای متفاوتی هم دارند و هر کدام در جای خود میتواند حتی خوب هم باشد.
*کتاب و نویسندههای خوب عرصه طنزنویسی از نظر شما.از ادبیان و نویسندگان درگذشته که خدا رحمتشان کند؛ سعدی، حافظ، مولوی، عبیدزاکانی، بیدل دهلوی، صائب تبریزی، کلیم کاشانی، دهخدا، ابوالقاسم حالت، منوچهر احترامی، عمران صلاحی، کیومرث صابری فومنی، ابوالفضل زرویی نصرآباد، چخوف و بسیاری دیگر.
نمونه اثر
کاریکلماتور و شعر کوتاهبه دلم آمد می آیی
آمدی دلم رفت
*
نانوا هم جوش شیرین میزند
بیچاره فرهاد
*
نمی دانم چرا
هر چقدر به قربانت میروم
نمیرسم
*
مهرش به دلم افتاد
مهریهاش آن را از دلم در آورد
*
عشقم کشید
اما خودم نکشیدم
*
خرجم
دخلم را آورد
*
داغی را که به دلم گذاشت
برداشتم
پشت دستم گذاشتم
*
اجلش رسید
اما خودش هنوز نرسیده بود
*
در باغ وحش
یکدیگر را تماشا میکنند
آنها که بلیت خریدهاند
آنها که نخریدهاند
*
این قافله عمر عجب
از هیچ کس نمیگذرد
*
میکِشد دیو غصه را دربند
طرح تعویض اخم با لبخند
*
به دور از حساب و کتاب ریاضی
به هم میرسند آن دو خط موازی
*
وقتی که امید نا امید است
پایان شب سیه بعید است
*
گره اخم از ابرو واشد
خنده بر صورتتان پیدا شد
مهربانی به نگاهت بستی
چهره زشت جهان زیبا شد
*
با اینکه حدود را رعایت کرده
دل بسته دلم دلم هوایت کرده
امروز پریشانم و حدسم این است
گیسوی تو انگار سرایت کرده
با اینکه پنجره بسته بود، اما باز صدای بوق¬های مقطع و ممتد اتوموبیلها شنیده می¬شد. رادیو خواست حال و هوا اتاق عوض شود، دست برد پیچش را باز کرد. اخبار داشت از وضعیت ترافیک می¬گفت:
– خیابان جلال آل احمد از پل آزمایش تا پل مدیریت ترافیک سنگین است.
– اتوبان شهید همت در مسیر غرب به شرق از خروجی شهید دکتر چمران تا پل شهید عباسپور ترافیک سنگین است.
– ترافیک در خیابان شریعتی و اتوبان شهید مدرس نیز سنگین است.
– و … .
اخبار نام تمامی خیابانهایی را که در آنها ترافیک سنگین بود؛ آورد. صندلی جلوتر آمد و به رادیو گفت: جالب است ترافیک سنگین یاد مشاهیر را زنده نگه میدارد. چه خوب می¬شد اگر شرح حال موجزی از هر شخصیت برای آشنایی و اطلاع بیشتر عموم تهیه کنید تا پس از قرائت خبر از آن استفاده شود. مثلاً بگویید: خیابان جلال آل احمد از پل آزمایش تا پل مدیریت ترافیک سنگین است. جلال آل احمد نویسنده و متفکر معاصر است. از جمله آثار وی می¬توان مدیر مدرسه، غرب زدگی، سنگی بر گوری، زن زیادی و خسی در میقات را نام برد.
کتابخانه گفت: اما خیلی از این کتابها دلخور هستند. مشاهیر ما بسیارند و خیابانها اندک. دست بیشتر آنها هم از این دنیا کوتاه شده است و نمی¬توانند از حقشان دفاع کنند. پیشنهاد می¬کنم نام خیابانها نوبتی عوض شود. تا به همه این فرصت برسد. کتابخانه نگاهی به ساعت کرد و ادامه داد: البته بیشتر مشاهیر، به غیر از عده¬ معدودی راضی نیستند یادشان به قیمت تلف شدن وقت دیگران زنده بماند.
ساعت به خودش نگاهی کرد و گفت: مردم می¬توانند در ترافیک کتاب بخوانند تا وقتشان تلف نشود.
کتابخانه گفت: قبول، اما باید فکری اساسی کرد تا اوضاع به گونه¬ای نشود که مردم ساعت را از دستانشان باز کنند و کلا به فراموشی سپرده شوی. تازه اگر بدون برنامه نام خیابانها عوض شود مشکل دیگری هم پیش می¬آید، پستچی هیچوقت نمی¬تواند نامه¬اش را به مقصد برساند. فکر کنید روی پاکت، نشانی را اینگونه نوشته باشند:
خیابان فلان ( بَهمان سابق( بَهمِدان اسبق(و…))) – کوچه کاکتوس ( گلایل سابق (نسترن اسبق(و…)))- پلاک ۱۲۵/۷۴ ( ۱/۳۵ سابق،بعد از عقب نشینی( ۲۴ قبل از عقب نشینی)))
چراغ مطالعه هر چقدر با خودش وَر رفت روشن نشد. همانطور خاموشخاموش گفت: اسم بیست نفر را روی یک خیابان یا اتوبان میگذاریم و چهار راه به چهار راه یا وجب به وجب اسم خیابان را عوض میکنیم یا جدولی تهیه می¬کنیم و به صورت چرخشی طبق زمانبندی مشخص اسامی خیابانها عوض شود. جدول را هم در اختیار مردم، ارگانها و سازمانها مخصوصاً اداره¬ پست قرار می¬دهیم. این طوری همه از بلا تکلیفی در می¬آیند و حقی هم از کسی ضایع نمی¬شود. مشکل اداره¬ پست هم حل می¬شود. چراغ مطالعه به کتابخانه گفت: زحمت تهیه فهرست مشاهیر و بزرگان را شما باید بکشید.
کتابخانه پاسخ داد: زحمتی ندارد. فهرست آماده است.
صندلی گفت: باید بی¬ معطلی دست به کار شد… که تلفن زنگ خورد. تلفن رشته¬ کلام را در دست گرفت: نمیشود که هر اسمی روی خیابانها بیاید. باید اسامی بررسی شود. خودتان میبرید و میدوزید! کتابخانه اسامی را یک به یک از فهرست می¬خواند، بررسی می¬کنیم و چراغ مطالعه هم حساب اسامی مورد تایید را داشته باشد.
کتابخانه یکی یکی اسمها را می¬خواند: فلان، بَهمان، بَهمِدان و … .
تلفن هم نظرش را می¬گفت: این نه ، این یکی حتماً، نه نه اصلاً ، و… .
اسامی تمام شد. همه به چراغ مطالعه نگاه کردند تا نتیجه بررسی را اعلام کند. چراغ مطالعه با خوشحالی گفت: مشکل حل شد. اسامی تایید شده همین حالا هر کدام روی خیابانی هستند جز تعداد معدودی که آنها هم بیشتر مشاهیر محلی¬اند و در شهرهای دیگر خیابانی دارند.
صندلی جلوتر آمد و گفت: خدا را شکر این مشکل هم برطرف شد. باید همان شرح¬ حال¬هایی که اول گفتم تهیه شود و در اختیار گوینده¬ اخبار قرار گیرد. حالا که ما توانسته¬ایم لااقل در ایجاد ترافیک سنگین به خود کفایی برسیم وقت آن است که شگردهایش را اختیار دیگر کشور¬ها بگذاریم و ترافیک سنگینمان را در سبد صادرات غیر نفتی قرار دهیم.
شگردهایی چون: کاشت و پرورش دست انداز در خیابان، تزریق وسایل نقلیه¬ یکبار مصرف و بعضاً بیمصرف به ناوگان حمل و نقل عمومی، وادار کردن چراغهای راهنمایی هوشمند به لودگی، احداث دائمی رو¬گذر زیر¬گذر، میان گذر، پل و… به نحوی که همیشه در منطقه¬ای کارگران مشغول به کار باشند.
اما هرچقدر که دنبال سبد صادرات غیر نفتی گشتند پیدا نشد. زیر میز را نگاه کردند. پشت قفسهها و هر کجا که فکرش را بکنید. گشتند اما انگار آب شده بود رفته بود توی زمین. تا اینکه از زیر کابینتهای آبدارخانه صدایی آمد: من در خدمتم.
صندلی گفت: قایم باشک بازی می¬کنی؟ برای چی رفتی زیر کابینت؟ زود بیا بیرون.
سبد بیرون آمد و گفت البته من سبد صادرات غیر نفتی نیستم، سبد سیب زمینی پیازم. سبد، سبد است. من در خدمتتان هستم.
سبد ظرفشویی که این صحنه را دید خودش را وسط انداخت و گفت: سبد، سبد است اما جنس هم مهم است. من فلزی¬ام و شما پلاستیکی هستی و چون پلاستیک از مشتقات نفت است درست نیست سبد صادرات غیر نفتی بشوی.
سبد رخت چرک هم که پلاستیکی بود پشت سر سبد سیب زمینی و پیاز در¬آمد و گفت: پلاستیک باشد! در ضمن ما به شما در ظرفشویی بیشتر احتیاج داریم.
ماشین لباس شویی به سبد رخت چرک گفت: فکرش را هم نکن جای شما هم کسی را نداریم بگذاریم.
تلفن دوباره وارد بحث شد و گفت: ساکت! چه خبر شده؟ به شما چه که سبد کجاست؟ مگر دست شما بوده که حالا دارید دنبالش می¬گردید؟ جای سبد صادرات غیر نفتی هم از همان سبد سیب زمینی و پیاز استفاده کنید. ترافیک را هم با همان صادر کنید.
صندلی نفس راحتی کشید. سبد سیب زمینی و پیاز را صدا کرد. سبد سیب زمینی و پیاز با خوشحالی رو به بقیه سبد¬ها کرد و گفت: با اجازه¬ رفقا ما که رفتیم آسیا. بعد رو کرد به صندلی و گفت: سیب زمینیها و پیازها را چه کنم؟
صندلی گفت: آنها را بریز توی سبد رخت چرک.
سبد رخت چرک گفت: رخت چرکها را چه کنم؟
صندلی گفت: بریزشان توی سبد ظرف شویی.
سبد ظرفشویی گفت: ظرف¬ها را چه کنم؟
صندلی گفت: آنها را بگذار توی یکی از قفسههای کتابخانه.
کتابخانه گفت : کتابهای آن قفسه را چه کنم؟
صندلی گفت: آنها را هم بگذار روی سر من.
این¬طور شد که سیب زمینی و پیاز را ریختند توی سبد رخت چرک. رخت چرک را ریختند توی سبد ظرفشویی. ظرف¬ها را گذاشتند توی کتابخانه و کتاب¬ها را گذاشتند روی صندلی، بعد هر کاری کردند ترافیک سنگین توی سبد سیب زمینی و پیاز جا نشد.