«استارت‌آپ» ‏شرکتی است که تعداد کارکنانش کم و پول هم ندارد
شرکتی که قرار بود در آن مشغول به کار شوم، یک استارت‌آپ بود. تا آنجایی که فهمیدم، به شرکتی می‌گویند «استارت‌آپ» ‏که تعداد کارکنانش کم... ادامه مطلب... نوشته «استارت‌آپ» ‏شرکتی است که تعداد کارکنانش کم و پول هم ندارد اولین بار در پایگاه خبری شیرین طنز. پدیدار شد.

شرکتی که قرار بود در آن مشغول به کار شوم، یک استارت‌آپ بود. تا آنجایی که فهمیدم، به شرکتی می‌گویند «استارت‌آپ» ‏که تعداد کارکنانش کم و پول هم نداشته باشد. اما درعوض دیوارهای شیشه‌ای دارد که به جای تخته وایت‌بورد روی آنها ‏چیزمیز می‌نویسند و حتما صندلی راحتی، پلی‌استیشن و فوتبال دستی دارد.

البته شرکت استارت‌آپ ما کمی نوپاتر و بی‌پول‌تر از میانگین بود ‏و به همین دلیل فقط برایمان دارت تهیه کرده بود‎.‎ وقتی وارد شرکت شدم، لیدر تیم منابع انسانی به استقبالم آمد. البته بعدها فهمیدم که تیم منابع انسانی فقط همین یک عضو را دارد که ‏خودش به تنهایی عضو حیاتی و مهمی محسوب می‌شود.

خانم لیدر بهم گفت که یک کامپیوتر برایم آماده کرده‌اند، اما کمی گرد و ‏خاک دارد؛ و چون ما در این شرکت همه کارهای شخصی را خودمان انجام می‌دهیم، تمیز کردن سیستم هم به عهده خودم است.

‏دستمال را برداشتم و گرد و خاک میز و مانیتور را گرفتم و داشتم سعی می‌کردم خرده بیسکویت‌های توی کیبورد را خالی کنم که ‏تلفن روی میزم زنگ خورد. خاک روی گوشی تلفن را هم پاک کردم و آن را برداشتم. آقای مدیرعامل بود. ضمن عرض خیرمقدم ‏از من درخواست کرد که به اتاقش بروم‎.‎

آقای مدیرعامل گفت که از آمدن من خوشحال است، چون نفر قبلی که به جای من کار می‌کرده، آدم همراهی نبوده و با دوسه ماه ‏حقوق نگرفتن گذاشته و رفته. در ادامه تأکید کرد: «ما دو روز دیگه رشد می‌کنیم و لیدر بازار می‌شیم، اون‌وقته که همینا حسرت ‏می‌خورن چرا نموندن.

کسی که تو سختی‌ها کنارمون نبوده، حق نداره تو لذت پیروزی شریک باشه.» اینها را گفت و اظهار ‏امیدواری کرد من از آن آدم‌های پول‌پرست و نمک‌نشناسی نباشم که با چندماه عقب افتادن اجاره خانه شغلم را رها کنم. چون «الان ‏شرایط بازار بده و همین‌که بالاخره یه جا استخدامم کردن باید خداروشکر کنم. دو روز دیگه همینم گیرم نمیاد‎.» از اتاق مدیرعامل بیرون آمدم. کمی مضطرب بودم و به سرویس بهداشتی رفتم تا آبی به دست و صورتم بزنم.

خانم لیدر منابع ‏انسانی یکهو توی دستشویی پشت سرم ظاهر شد و گفت: «اگه می‌بینی اینجا مایع دستشویی و دستمال کاغذی نداره و یکم کثیفه، ‏واسه اینه که ما اینجا به همدلی و همکاری اعتقاد داریم. بنابراین کسی رو مجبور نمی‌کنیم دستمال توالت و مایع دستشویی برامون ‏بذاره.

خودت باید چیزهایی که لازم داری رو تهیه کنی، چندوقت یه بار هم نوبتی با بچه‌ها اینجا رو تی می‌کشیم. دقیقا مثل خونه ‏خود آدم. فردا هم نوبت توئه اتفاقا. اینجا مثل خونه خودته، راحت باش‎!‎»

از دستشویی بیرون آمدم و پشت سیستمم برگشتم. سعی کردم خودم را نبازم و از اینکه در این شرایط اقتصادی کار پیدا کرده‌ام، ‏خوشحال باشم و با خودم حرف‌های انگیزشی بزنم. اصلا من نیامده بودم سرکار که حقوق حاضر و آماده بگیرم. من آمده بودم کار ‏یاد بگیرم! نمی‌خواستم ماهی بدهند دستم، می‌خواستم ماهیگیری یاد بگیرم خب آن روز احساس می‌کردم من با تمام وجود، یک ‏زن ماهیگیرم‎.‎

نویسنده : آرزو درزی – شهروند