کاریکلماتور / حساب و کتابم با هم نمی خواند آنها را به کلاس آواز فرستادم
حساب و کتابم با هم نمی خواند آنها را به کلاس آواز فرستادم  کاریکلماتورهای نائله یوسفی فقط دانه ها با خاک بر سر کردن به... ادامه مطلب نوشته کاریکلماتور / حساب و کتابم با هم نمی خواند آنها را به کلاس آواز فرستادم اولین بار در پایگاه خبری شیرین طنز. پدیدار شد.

حساب و کتابم با هم نمی خواند آنها را به کلاس آواز فرستادم

کاریکلماتورهای نائله یوسفی
فقط دانه ها با خاک بر سر کردن به جایی می رسند آینده ی روشن ام در ساعات اوج مصرف برق خاموش می شود برای سرمشق گرفتن گاهی باید سرت را به باد دهی سینه ریز کوه آبشار دره است کسی را دست بالا می گیرم که شکستنی نباشد نیم رخ شکمم از خوردن تبدیل به ماه کامل شد! هر کاری را سرسری گرفتم مانند سُرسُره در آن لیز خوردم چهارچوب زندگی ام بید زده است از دروغ دوغ ساخته می شود از حقایق، قایقی برای نجات نه چشم می خورد نه بناگوش، پاچه خوار بود! خیلی ها تحلیل گر نیستند تحمیل گرند! وقتی به ته خط رسید ورق زندگی اش برگشت به اول خط رشته ی ورزشی مورد علاقه اش دور زدن آدم ها بود برای دیدن خوک، آسمان به زمین آمد! (۱) برگ نخل بر گیس آبی آسمان شانه می زند شکوفه های سیب پرچم های صلح شهر هستند چون بختم خوابیده بود لگد به آن زدم برف برای آنکه خود را تافته ی جدا بافته بداند آسمان را به زمین دوخت! حساب و کتابم با هم نمی خواند آنها را به کلاس آواز فرستادم بعد از مهمانی خدا دونگتان را بدهید تراشکار مدام مانع می تراشید خاکی بودن را از کرم خاکی یاد گرفتم از شکاف طبقاتی اشک چکه می کند شکاف طبقاتی را با واترپروف پوشاند خواستم روحم را جلا بدهد، سوهان روحم شد وقتی همه ی خط ها را اشغال دیدم خط فکریم را انتخاب کردم هنگام “جو” گرفتگی اکسیژن به مغزم نمی رسد هیچ قلمی به اندازه نیشکر شیرین نیست آدم خود شیرین، تلخ است دست مزدم پادو زدن بود قارچ نمی تواند تیشه به ریشه خودش بزند! (۲) معشوق، دزدی بود که نگاهش را از من می دزدید

پی نوشت :

چون خوک گردن ندارد و نمی تواند آسمان را ببیند چون قارچ ریشه ندارد