
به گزارش شیرین طنز، سروش صحت در برنامه کتاب باز ۲۶ شهریور ۹۹ میزبان اسماعیل امینی شاعر و طنزپرداز بود که فیلم آن را در ادامه میبینید. در این برنامه دو کتاب طنز اسماعیل امینی با نام های جلسه شعر (انتشارات شهرستان ادب) و نشر اکاذیب (انتشارات سروش) معرفی شد.
درباره کتاب جلسه شعر
برخی از مخاطبان شعر، برای آن که هوشیاری خود را به شاعران نشان دهند، مفاهیم شعر را تجزیه و تحلیل منطقی میکنند و به این نتیجه میرسند که شاعران انسجام ذهنی ندارند و از چیزهایی حرف میزنند که با عقل جور درنمیآید. مثلاً یکی از این تحلیلگران هوشمند[!] که شاعر مشهوری است، دربارۀ بیتی از سعدی نوشته بود که این بیت اگر وزن و قافیه نداشت، معنای تقلّبی آن آشکار میشد! بیت سعدی این است: «گفتی به غمم بنشین، یا از سر جان برخیز فرمان برمت جانا! بنشینم و برخیزم» در منطق معمول، این پاسخ سعدی به درخواست معشوق، باورپذیر نیست.
امّا در منطق شعر که مبتنی بر خیال و عاطفه و احساس است، لطافتی در این پاسخ است که موجب انفعال عاطفی و حسّی مخاطب میشود. وقتی شعر میخوانیم، مانند تماشاگر تئاتر، خود را برای پذیرش منطق خاصّ بازی و بازیگری آماده کردهایم. ما میدانیم که صحنۀ نمایش، ثابت است. امّا با سادهترین وسایلی که روی صحنه است و جابهجا میشود، میبینیم که همان صحنۀ ثابت، گاهی اتاق است، گاهی خیابان است و گاهی حتّی دریا و صحراست. ما میدانیم که بازیگران نمایش فقط نقش بازی میکنند. امّا با شادی و اندوه و شوق و حسرت آنها همراه میشویم؛ میخندیم و گریه میکنیم و نگران میشویم.
حال اگر در این حالت تأثیر حسّی و عاطفی، یکی از تماشاگران زرنگ بخواهد هوشیاری خود را به رخ دیگران بکشد و بگوید که اینها فقط بازی است و دکور است و گریم است و نور است و صدا، چه حالی به ما دست میدهد؟ انگار دیگران از این چیزها خبر ندارند و فقط آن یک نفر حواسش جمع بوده و به موقع هشدار داده تا تماشاگران فریب این بازیها را نخورند! بیتی دیگر از سعدی را میخوانیم تا نمونهای دیگر از منطق شاعرانه را بیان کنیم: «نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی بعد از هزار سال که خاکش سبو بود» با همان منطق استدلالی میتوانیم بگوییم که بعد از هزار سال، معشوق شاعر کجاست و چند ساله است که لب بر لب آن سبو بگذارد؟ مولانا در بیتی زیبا، تصویری تأثیرگذار از انتظار و وفاداری ترسیم میکند که البتّه در منطق استدلالیون نمیگنجد.
امّا برای اهل ذوق و هنر، سرشار از زیبایی است: «قدحی دارم در کف، به خدا تا تو نیایی هله، تا روز قیامت، نه بنوشم، نه بریزم» در روزگار نه چندان دور، جمعی از این هوشمندان منطقی، دربارۀ شعر بزرگان و تصویرها و تعابیر اشعارشان غوغایی به پا کرده بودند که مثلاً، معشوقی که صورتش قرص ماه باشد و همقدّ سرو باشد و ابرویش کمان و مژگانش تیر و سایر ویژگیهایش از این قبیل باشد، هیولایی ترسناک خواهد شد. امّا اگر در شعر، منطق معمول و استدلالی کارآیی ندارد، آیا این به آن معناست که شاعر میتواند بدون هیچ نظام منطقی، اشیا و پدیدهها و کلمات را کنار هم بچیند و توقّع داشته باشد که اثرش را بخوانند و از آن لذّت ببرند؟ (منبع : فیدیبو)