
درددل مرغانه
قیمتت ساعتی رود بالا
بین گوشتها میدهی جولان
گشته ای جزو آرزوهایم
کی شود تا ببینمت ارزان
دستم حتی به پای تو نرسد
چه رسد ران وسینه ات، ای جان
مرغ بی بال و پر، چه پرّانی
رفته ای تا به عرش و من حیران
رفقای جدید تو غنی اند
فقرا را تو کرده ای نالان
تخمت حتی نصیب من نشود
جزء جزء تو گشته است گران
گشته خالی ز گوشتت سبدم
کی تو یابی در این سبد اسکان
گر بیایی به خواب هم خوب است
نصف درد مرا کنی درمان
مانعی بر گرانی ات نبود
بینهایت بود ترا میدان
خوردن تو مرا محال بود
مگر اینکه به کس شوم مهمان
شعر: اسماعیل تقوایی