
مجموعه اشعار زیبا در مورد بهار و سال نو
در این مطلب روزانه مجموعه اشعار عید نوروز، بهار و سال نو را آماده ایم. این اشعار نو، کودکانه، رباعیات، غزل، شعر معاصر و … همگی در مورد زیبایی های بهار و سال نو هستند و امیدواریم که از خواندن اشعار کوتاه و بلند لذت ببرید.
شعر کودکانه عید نوروز
دوباره آمد از راه
بهار سبز و زیباجوانه زد درختان
در ده کوچک ماپروانههای رنگی
میرقصند روی گلهادر دشت و در بیابان
در باغهای زیبامادربزرگ خوبم
دوباره سفره چیدههفت سین سفره گوید
که سال نو رسیدهملیحه آقاجانی
***
عید نوروز میرسد از راه
شادی از روی خانه میباردپدرم با چه دقتی دارد
بوتههای بنفشه میکاردمادر مهربان من از صبح
شستشو کرده هر چه را بودهپرده را شسته، شیشه را شسته
نیست در خانه، ذرهای دودهتازه وقت غروب هم مادر
خسته، اما برای شادی مامینشیند لباس میدوزد
تا بپوشیم روز عید آن راسپیده رحیمی
***
شعر نو در مورد نوروز
سالی
نوروز
بی چلچله بی بنفشه میآید،
بی گردش مرغانه رنگین
بر آینه
و جنبش ِ سردِ برگِ نارنج
برآب.سالی
نوروز
بی گندم سبز و سُفره میآید،
بی رقص عفیفِ شعله
در مَردَنگی
بی پیغام ِ خموش ِ ماهیها
از تُنگ:سالی
نوروز
بی خبر میآید.
با مردانی که سنگینی انتظار
بر شانههای خمیده ایشان است:
لالههای سوخته
نامهای ممنوع خود را باز مییابند
و تاقچه
با کتابها
تقدیس میشود.
در گذرگاههای شهادت
شمعهای خاطره افروخته خواهد شد،
دروازههای بسته
به ناگاه
فراز خواهد شد،
دستان اشتیاق از دریچهها دراز خواهد شد
لبان فراموشی
به خنده باز خواهد شد
و نوروز در معبری از غریو
تا شهر خسته
پیشباز خواهد شد.سالی
آری
بی گاهان
نوروز
چنین آغاز خواهد شدنوروز ۱۳۵۶
احمد شاملو
***
شعر کوتاه عید نوروز
وقتی تو نیستی چه بهاری چه سبزهای؟
این عید هم مبارک آنها که با تو اندمجتبی صادقی
***
دیگران در تب و تاب شب عیدند ولى
مثل یک سال گذشته به تو مشغولم منکاظم بهمنی
***
استخوان سوز سیاهی زمستان شدهام
بلکه نوروز بیاید به بهارم برسمشهریار
***
نوروز و جهان چون بت نو آیین
از لاله، همه کوه بسته آذینکسایی مروزی
***
بس که بد میگذرد زندگی اهل جهان
مردم از عمر چو سالی گذرد عید کنندمنسوب به صائب تبریزی
***
رسید موسم نوروز و روزگار شکفت
فرخنده گلِ شادی، بهار شکفتفیاض لاهیجی
***
تا هست چنین که طبع اطفال
در هرشب عید شادمان استاهلی شیرازی
***
چو گشت از روی تو دلشاد نوروز
در گنج طرب بگشاد نوروزکمال الدین اسماعیل
***
رسید موسم نوروز و گاه آن آمد
که دل هوای گلستان و لالهزار کندعبید زاکانی
***
نوروز بزرگم بزن ای مطرب امروز
زیرا که بود نوبت نوروز به نوروزمنوچهری
***
بر خیز که باد صبح نوروز
در باغچه میکند گل افشانسعدی
***
شادند جهانیان به نوروز و به عید
عید من و نوروز من امروز توئیمولانا
***
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزیحافظ
***
عید آمده سربه سبزه و گل بزنیم
با برگ شقایقی تفأل بزنیمهر چند که دوریم ز هم با دم عشق
بین دلمان تا به ابد پل بزنیممحمدعلی ساکی
***
رباعیات و دو بیتی نوروز
عید آمده سربه سبزه و گل بزنیم
با برگ شقایقی تفأل بزنیمهر چند که دوریم ز هم با دم عشق
بین دلمان تا به ابد پل بزنیممحمدعلی ساکی
جملات تبریک عید نوروز | اس ام اس تبریک عید نوروز و عکس نوشته…
متن تبریک پیشاپیش نوروز به زبان طنز + جملات خنده دار سرکاری…
***
تا تو هستی دل من،جای پریشانی نیست
که پریشانی و غم یکسره نومید از توستباغها را تو سرافرازی و سبزی دادی
ای که نوروز و بهاران ز تو وعید از توستحسین منزوی
***
نوروز که هرچمن دل افروز بود
نقش گل و خار عبرت آموز بودگر جامه به جان ز معرفت نو گردد
هرروز به دل نشاط نوروز بودشکیب اصفهانی
***
بر چهره گل نسیم نوروز خوش است
بر طرف چمن روی دل افروز خوش استاز دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست
خوش باش و مگو ز دی که امروزخوش استخیام
***
بهاری داری از وی بر خور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروزگلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد بادنظامی
***
آن شب که تو در کنار مایی روزست
و آن روز که با تو میرود نوروزستدی رفت و به انتظار فردا منشین
دریاب که حاصل حیات امروزستسعدی
***
نوروز که سیل در کمر میگردد
سنگ از سر کوهسار در میگردداز چشمه چشم ما برفت اینهمه سیل
گویی که دل تو سختتر میگرددسعدی
***
شعر معاصر سنتی عید نوروز
خوشا بهار که پیغام آشتی با اوست
نظر کنید که هنگام آشتی با اوستخوشا طلیعه نوروز خانگی یاران
خوشا طلیعه که فرجام آشتی با اوستحدیث باد به گوش درخت اگر گفتی
به هوش باش که خود نام آشتی با اوستشکوفه بر سر پیمان خویش میمانَد
و جشن ساده ایام آشتی با اوستبه رسم گل نچشیدی اگر حرامت باد
شراب وصل که انجام آشتی با اوستمیان عهد تو و من اگر خلاف افتد
خوشا نسیم که اعلام آشتی با اوستغلامحسین عمرانی
***
کنار پنجره بوی بهار میآید
بهار با دل عاشق کنار میآیدچمن حکایت اردیبهشت میگوید
شمیم نرگس و آوای سار میآیدبرای باغ و چمن نه، برای این دل تنگ
بهار با دو سه تا گل، به بار میآیدبه موجهای فروخفته مژده خواهم داد
که ماه، بر سر قول و قرار میآیدنسیم جامهدران میرسد ز هر طرفی
صلای عشق و صدای سه تار میآیدتفألی زدم و حافظ عزیزم گفت:
«زهی خجسته زمانی که یار میآید»جویا معروفی
***
آری! هوا خوش است و غزلخیز در بهار
باریده است خنده یکریز در بهاراز باد نوبهار، حدیث است تن مپوش
باید درید جامه پرهیز در بهاراما خدا نیاورد آن روز را که آه
گیرد دلی بهانه پاییز در بهاربی دید و بازدید تو تبریک عید چیست؟
چندین دروغ مصلحت آمیز در بهاربا دیدنم پر از عرق شرم میشوند
گلهای شادکامِ دل انگیز در بهارمیبینم ای شکوفه! که خون میشود دلت
از شاخه انار میاویز در بهارمحمدمهدی سیار
***
نوروز بمانید که ایام شمایید
آغاز شمایید و سرانجام شماییدآن صبح نخستین بهاری که به شادی
میآورد از چلچله پیغام شماییدآن دشت طراوت زده آن جنگل هشیار
آن گنبد گردننده آرام شماییدخورشید گر از بام فلک عشق فشاند
خورشید شما عشق شما بام شماییدنوروز کهنسال کجا غیر شما بود؟
اسطوره جمشید و جم و جام شماییدعشق از نفس گرم شما تازه کند جان
افسانه بهرام و گل اندام شماییدهم آینه مهر و هم آتشکده عشق
هم صاعقه خشم ِ بهنگام شماییدامروز اگر میچمد ابلیس، غمی نیست
در فنّ کمین حوصله دام شماییدگیرم که سحر رفته و شب دور و دراز است
در کوچه خاموش زمان، گام شماییدایام به دیدار شمایند مبارک
نوروز بمانید که ایام شماییدپیرایه یغمایی
***
عید آمد و ما خانه ی خود را نتکاندیم
گردی نستردیم و غباری نستاندیمدیدیم که در کسوت بخت آمده نوروز
از بیدلی آن را ز در خانه براندیمهر جا گذری غلغله شادی و شور است
ما آتش اندوه به آبی ننشاندیمآفاق پر از پیک و پیام است، ولی ما
پیکی ندواندیم و پیامی نرساندیماحباب کهن را نه یکی نامه بدادیم
و اصحاب جوان را نه یکی بوسه ستاندیممن دانم و غمگین دلت، ای خسته کبوتر
سالی سپری گشت و تو را ما نپراندیمصد قافله رفتند و به مقصود رسیدند
ما این خرک لنگ ز جویی نجهاندیمماننده افسونزدگان، ره به حقیقت
بستیم و جز افسانه بیهوده نخواندیماز نه خم گردون بگذشتند حریفان
مسکین من و دل در خم یک زاویه ماندیمطوفان بتکاند مگر امید که صد بار
عید آمد و ما خانه خود را نتکاندیممهدی اخوان ثالث
***
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
درود باد بر این موکب خجسته، درودبه کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ
به فرق کوه یکی مغفری است سیم اندرودسپهر گوهر بارد همی به مینا درع
سحاب لؤلؤ پاشد همی به سیمین خودشکسته تاج مرصع به شاخک بادام
گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالودبه طرف مرز بر آن لالههای نشکفته
چنان بود که سر نیزههای خونآلودبه روی آب نگه کن که از تطاول باد
چنان بود که گه مسکنت جبین یهودصنیع آزر بینی و حجت زردشت
گواه موسی یابی و معجز داوودبه هرکه درنگری، شادیی پزد در دل
به هرچه برگذری، اندهی کند بدرودیکی است شاد به سیم و یکی است شاد به زر
یکی است شاد به چنگ و یکی است شاد به رودهمه به چیزی شادند و خرماند و لیک
مرا به خرمی ملک شاد باید بودملک الشعرا بهار
اشعار عید نوروز و سال نو از شاعران نامی ایران
عید آمد و مرغان ره گلزار گرفتند
وز شاخه گل داد دل زار گرفتنداز رنگ چمن پرده بزاز دریدند
وز بوی سمن طاقت عطار گرفتندپیران کهن بر لب انهار نشستند
مستان جوان دامن کهسار گرفتندزهاد ز کف رشته تسبیح فکندند
عباد ز سر دسته دستار گرفتندیک قوم قدم از سر سجاده کشیدند
یک جمع سراغ از در خمار گرفتندیک زمره به شوخی لب معشوق گزیدند
یک فرقه به شادی می گلنار گرفتندیک طایفه شکر ز لب دوست مزیدند
یک سلسله ساغر ز کف یار گرفتندیک جرگه بی چشم سیه مست فتادند
یک حلقه خم طره طرار گرفتندنوروز همایون شد و روز می گلگون
پیمانهکشان ساغر سرشار گرفتندشیرین دهنی بوسه به من داد در این عید
کز شکر او قند به خروار گرفتندمیران و وزیران و مشیران و دلیران
دربارگه شاه جهان بار گرفتنددر پای سریر ملک مملکت آرا
بر کف شعرا دفتر اشعار گرفتندخدام در دولت دارای گهربخش
بر سر طبق درهم و دینار گرفتندابنای جهان عیدی هر ساله خود را
از شاه جوان بخت جهاندار گرفتنداسکندر جمشیدسیر ناصردین شاه
کز ابر کفش گوهر شه وار گرفتندفرخنده شد از فر شهی عید فروغی
کز وی همه شاهان سبق کار گرفتندفروغی بسطامی
***
سال نو و اول بهار است
پای گل و لاله در نگار استوالای شقایق است دررنگ
پیراهن غنچه نیم کار استآن شعله که لاله نام دارد
در سنگ هنوز چون شرار استپستان شکوفه است پر شیر
نوباوه باغ شیرخوار استبرگ از سر شاخه تازه جسته
گویا که مگر زبان مار استاین فرش زمردی ببینید
کش از نخ سبزه پود وتار استای پرده نشین گل بهاری
مرغ چمنت در انتظار استاین وزن ترانه میسراید
مرغی که مقیم شاخسار استکای تازه بهار عالم افروز
هر روز تو عید باد و نوروز(بندی از یک ترکیببند)
وحشی بافقی
***
خیمه نوروز بر صحرا زدند
چار طاق لعل بر خارا زدندلاله را بنگر که گویی عرشیان
کرسی از یاقوت بر مینا زدندکارداران بهار از روز گل
زال زر بر روضه خضرا زدنداز حرم طارم نشینان چمن
خرگه گلریز بر صحرا زدندگوشههای باغ ز آب چشم ابر
خنده ها بر چشمهای ما زدنددر هوای مجلس جمشید عهد
غلغل اندر طارم اعلا زدندباد نوروزش همایون، کاین ندا
قدسیان در عالم بالا زدندمطربان طبع خسرو گاه نطق
طعنهها بر بلبل گویا زدندامیرخسرو دهلوی
***
نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر
با طالع مبارک و با کوکب منیرابر سیاه چون حبشی دایهای شدهست
باران چو شیر و لالهستان کودکی بشیرگر شیرخواره لاله ستانست، پس چرا
چون شیرخواره، بلبل کو برزند صفیر!صلصل به لحن زلزل وقت سپیدهدم
اشعار بونواس همیخواند و جریربر بید، عندلیب زند، باغ شهریار
برسرو، زندواف زند، تخت اردشیرعاشق شدهست نرگس تازه به کودکی
تا هم به کودکی قد او شد چو قد پیربا سرمهدان زرین ماند خجسته راست
کرده به جای سرمه، بدان سرمهدان عبیرگلنار، همچو درزی استاد برکشید
قواره حریر، ز بیجادهگون حریرگویی که شنبلید همه شب زریر کوفت
تا بر نشست گرد به رویش بر، از زریربرروی لاله، قیر به شنگرف برچکید
گویی که مادرش همه شنگرف داد وقیربر شاخ نار اشکفه سرخ شاخ نار
چون از عقیق نرگسدانی بود صغیرنرگس چنانکه بر ورق کاسه رباب
خنیاگری فکنده بود حلقهای ز زیربرگ بنفشه، چون بن ناخن شده کبود
در دست شیرخواره به سرمای زمهریروان نسترن، چو مشکفروشی، معاینه
در کاسهٔ بلور کند عنبرین خمیراکنون میان ابر و میان سمنستان
کافور بوی باد بهاری بود سفیرمنوچهری
***
برآمد باد صبح و بوی نوروز
به کام دوستان و بخت پیروزمبارک بادت این سال و همه سال
همایون بادت این روز و همه روزچو آتش در درخت افکند گلنار
دگر منقل منه آتش میفروزچو نرگس چشم بخت از خواب برخاست
حسد گو دشمنان را دیده بردوزبهاری خرم است ای گل کجایی
که بینی بلبلان را ناله و سوزجهان بی ما بسی بودهست و باشد
برادر جز نکونامی میندوزنکویی کن که دولت بینی از بخت
مبر فرمان بدگوی بدآموزمنه دل بر سرای عمر سعدی
که بر گنبد نخواهد ماند این گوزدریغا عیش اگر مرگش نبودی
دریغ آهو اگر بگذاشتی یوزسعدی
***
چو خورشید تابان میان هوا
نشسته بر او شاه فرمانرواجهان انجمن شد بر تخت او
شگفتی فرو مانده از بخت اوبه جمشید بر گوهر افشاندند
مران روز را «روز نو» خواندندسر سال نو هرمز فرودین
برآسوده از رنج روی زمینبزرگان به شادی بیاراستند
می و جام و رامشگران خواستندچنین جشن فرخ از آن روزگار
به ما ماند از آن خسروان یادگارفردوسی
***
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزیچو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را ضررها داد سودای زراندوزیز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است
که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزیبه صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزیچو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست
مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزیطریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن
کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزیسخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی
که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزیندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست
مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزیمیای دارم چو جان صافی و صوفی میکند عیبش
خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزیجدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع
که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزیبه عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم
بیا ساقی که جاهل را هنیتر میرسد روزیمی اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش
که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزینه حافظ میکند تنها دعای خواجه تورانشاه
ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزیجنابش پارسایان راست محراب دل و دیده
جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزیحافظ
***
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشیمن نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشیچنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشیدر چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشینقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشیگر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشیحافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشیحافظ
***
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
عالم پیر دگرباره جوان خواهد شدارغوان جام عقیقی به سمن خواهد داد
چشم نرگس به شقایق نگران خواهد شداین تطاول که کشید از غم هجران بلبل
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شدگر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شدای دل ار عشرت امروز به فردا فکنی
مایه نقد بقا را که ضمان خواهد شدماه شعبان منه از دست قدح کاین خورشید
از نظر تا شب عید رمضان خواهد شدگل عزیز است غنیمت شمریدش صحبت
که به باغ آمد از این راه و از آن خواهد شدمطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
چند گویی که چنین رفت و چنان خواهد شدحافظ از بهر تو آمد سوی اقلیم وجود
قدمی نه به وداعش که روان خواهد شدحافظ