
در این نوشته از دلبرانه می خواهیم تعداد زیادی شعر و متن درباره شب کوتاه و بلند برای استوری و کپشن خدمت شما ارائه نماییم.
چنانچه به دلایل مختلف قصد دارید در صفحه شخصی یا عمومی خود برای مخاطبین مطلبی با موضوع شب به اشتراک بگذارید؛
و به دنبال یک متن زیبا و جذاب که موجب تعامل با کاربر شود هستید پیشنهاد می کنیم تا انتهای این پست ما را دنبال کنید.
در ادامه مجموعه گلچینی از اشعار زیبا و متن درباره شب را برای شما عزیزان جمع آوری کرده ایم.
امیدواریم که مورد توجه شما عزیزان قرار گیرد …. از اینکه ما را انتخاب کردید از شما متشکریم …
متن های عاشقانه و دلنشین در مورد شب
هـمه آرام گـرفـتند و شب از نـیمه گـذشت
آنـچه درخـواب نـرفـت ، چـشم مـن و فـکر تـو بـود
اومدی مثل یه رویا
تو شبای تار تارم
نرو دیگه ماه روشن
تا ابد بمون کنارم
تو شدی دار و ندارم
شدی مرحم واسه دردام
به تماشات که نشستم
شده بودی همه دنیام
نوازش می کنم زلف شبت را
به حرف آور لبان پر تبت را
بگو اول کدامش را ببوسم
لبت را یا لبت را یا لبت را
خواستم یک شب بگویم عاشقت هستم ولی
ترس این را که بگویی به جهنم داشتم
منو درگیر خودت کن تا جهانم زیر و رو شه
تا سکوت هر شب من با هجومت روبه رو شه
بی هوا بدون مقصد سوی طوفان تو میرم
مــنو درگیــر خـــودت کن تا که آرامش بگیرم
برکه ها با صورتت هر شب تبانی میکنند
از همان شب که نگاهی هم
به ماه انداختی
این چندمین شب است که بیدار مانده ام
آن گونه ام که خواب قبولم نمیکند
دکتر این بار برایم نم باران بنویس
دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس
امشب
از شبهاى تنهایی است
رحمى کن ….. بیا
پاسی از شب رفت وقتش شد که بی تابت کنم
آمدم با شعر های تازه بد خوابت کنم
یک غزل یک بیت یک مصراع حتی کافیست
در نگاه نسل های بعد جذابت کنم
در خـــیالم با خـــیالت یک شبی خـــــوابم گرفت
از همان شــــــــب از خـــیالت من خـیالاتی شدم
تو را گم میکنم هر روز و
پیدا می کنم هر شب
بدین سان خوابها را
با تو زیبا میکنم هر شب
متن درباره شب عاشقانه
شب که مهتاب
در آیینه ی من میرقصد
می نشینم به تماشا
به تو می اندیشم
شب و باران و شعر و تار با من
دو چشم تا سحر بیدار با من
سر هر جاده منم ، چشم به راهی که تویی
شب و روزم شده چشمان سیاهی که تویی
مِی و جام و من و درد و توو یاد و شب و غم
دراین هشتگانه٬دنیایِ منِ شاعر نما٬ گشته خلاصه
آﺏ ﺑﺴﯿـــﺎﺭ ﺍﺳـــﺖ
ﺍﻣﺎ ﻏــﺮﻕ ﺷﺪﻥ ﺩﺭ ﭼﺸــﻤﺎﻥ ﮐﺴـــﯽ کــﻪ
ﺩﻭﺳــﺶ ﺩﺍﺭﯼ
ﻟــــذﺕ ﺩﯾﮕـــﺮﯼ ﺩﺍﺭﺩ
شب است و دیروقت
و جز دوست دارم
باقی کارها
بماند برای فردا
آنقدر جذاب و بی نقصی که گویی در شبی
پرتو خورشید سوزان بر زمین تابیده است
شب من ، موی تو و
روز خوشم ، روی تو بود
چون شبی دیدم تو را در خواب , پهلوی خودم
بعد از ان شب باز میخوابم به پهلو بیشتر
خیال می کردم
اگر نباشی چه به ” روزم ” می آید !هرچه آمد
شب
آمد .. !
نگو شب بخیر
فقط نگاهم کن
کنار تو
تمام شب ها آرام است
یک شب سخن گفتی به آرامی و گفتم
آوای نجوا کردنت را دوست دارم
شب اگر باشد و می باشد و من باشم و تو
به دو عالم ندهم گوشه ی تنهایی را
رفت در ظلمت غم آن شب و شب هآی دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو ، اما ، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
آن شب
که تو در کنار مایی ، روز است
آن روز
که با تو می رود، نوروز است
شعر را در روز نتوان آنچنان زیبا سـرود
شاعران شبها قلم هاشان قیامت میکند
تا بداند که شبِ ما به چه سان می گذرد
درد عشقش دِه و عشقش دِه و بسیارش ده
حکایت عجیبی است!
به شب که میرسیم
دردهایمان به روز میشوند…!
ماه عجیب به شب مى آید
تو عجیب به من …
شب را به این امید تحمل می کنم
که فردایی برسد
که جرات این را پیدا کنم
تا در چشم هایت خیره شوم
دست و دلم نلرزد
و بگویم
چقدر دوستت دارم
متن درباره شب کوتاه
همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنایان بنوازد آشنا را
حافظ
صبحی که طلوعش بدمد با غزل تو
تا شب همه شعر است،نگاه و نظر تو
کاش
پایان یکی از این روزها
شب نباشد
تو باشی
چو با ما میتوانی بود هر شب
روا نبود که بی ما شب گذاری
عهد کردم که دگر مِی نخورم در همه عمر
به جز از امشب و فردا شب و شبهای دگر
ماجرای دل گم گشته ی بی نام و نشان
هر که را باز نمودیم نشانی به تو داد
دیگر
قهوه نمی نوشم
خیال تو
برای بیداری شب هایم
کافی ست
شب همیشه به تمامی شب نیست
چرا که من میگویم
چرا که من میدانم
که همیشه،
در اوج غم،
یک پنجره باز است
پنجرهای روشن
و همیشه هست
گوشم فرودگاه صداهای بی صداست
باور نمی کنی!!
اما من پچ پچِ غمینِ
تصاویرِ عشق را
محبوس و چارمیخ
به دیوار، سال ها
پیوسته باز می شنوم
در درونِ شب…
در نیمه های شامگاهان
آن زمان که ماه
زرد و شکسته
می دمد از طرف خاوران
استاده در سیاهی شب
مریم سپید
خاموش و سرگران..
بستان به خواب رفته و
می دزدد آشکار
دست نسیم،
عطر هر آن گل که خرم است
شب خفته در خموشی و
شب زنده دار شب
چشمان مریم است
سایه ی زنی همراه من است
که نشانی از همهی زنها دارد
و شاید آنگاه که
با تاریکیها یکی شدم
این سایه
نورانی شود
و مرا در آغوش خود بپذیرد
موهایت را که باز کردی
فهمیدم
یلدا هم
شب کوتاهی ست
برای دوست داشتن ات
متن راجب شب
هر تار زلف جانان باشد شب درازی
کو آن کسی که گوید یک شب هزار شب نیست
مرا عهدی است با یادت
که گرمای حضورت را
میان نیمه های شب
به دست واژه های شعر بسپارم
شعر بودی
آمدی به ذهنم
نوشتم ات
تا از یادم نروی
باران بودم
باریدم در شب تنهایی ات
پنجره را بستی
تا فراموشم کنی
عصرهای کوتاهش، دست من است!
و شب های بلندش، دامن تو
پاییز
چه شباهتی به ما دارد..!
ای کاش میشد بدانیم
ناگه غروب کدامین ستاره
ژرفای شب را چنین بیش کرده ست؟
ز من او فارغ و من در خیالش تا سحر کایا
بود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشب
چرا مثل ما
دلتنگ نمی شوند …
مگر شهرشان
شب ندارد؟
ترجیح می دهم که بمیرم ز درد عشق
روزی اگر جهان همه دار الشفا شود
شب به بزم مدعی ناخوانده رفتن پیشکش
محفلآرای وصالش تا سحر بودن چرا
شب که از راه می رسد
خیالِ داشتنت عمیق و وسوسه انگیز میشود
در آن حال…
با چشمانی خواب آلود
و ذهنی پر از تو…
به بهانه ی دیدنت در خواب
حوالی خیالِ تو بخواب می روم
و چه شب ها که تو مهمانِ خوابم شده ای
و تمامِ طولِ شب بوسه به بوسه،
بر لبانت شعر می شوم
پرسه در خیالِ تو،
سهمِ هر شبِ من است
تداعی عشق زیباست، حتی در خواب
و شب ناجی آدم های عاشق است
اما خواب که آرامشِ آغوشِ تو را ندارد
باشد، روزی که چشم بگشایم
و تو را در کنارِ خود ببینم
متن درباره شب طولانی
قصه ی شب و دلتنگی هایش
قصه یست تکراری و غم انگیز
غمی که شعر می شود
شعری پر از واژه های تنهایی
و می بارد
بر دفتر حریر شانه های مهربانت
در امتداد فاصله ها
آنجا که تو هم بی تابانه
به من فکر میکنی
روح خسته ام را می سپارم
به پیچک احساسم که لبریز
از دوست داشتن توست
و چشمان منتظرم را
به لبخند نگاهت می دوزم
که در ماه نمایان است
موج عشق تو اگر شعله به دلها بکشد
رود را از جگر کوه به دریا بکشد
گیسوان تو شبیه است به شب اما نه
شب که اینقدر نباید به درازا بکشد
فاضل نظری
گرچه میگفتند و میگفتم …
شب بلند و زندگی …
در واپسینِ عمر کوتاه است!
اما در ضمیرِ من …
یقین فریاد میزد.ِ.
همتی کُن در صبوری…
صبح در راه است…
صبح در راه است، باور داشتم این را…
صبح بر اسب سپیدش تند میتازد…
وین شبِ شب، رنگ میبازد….
صبح میآید و من..
در آینه موی سپیدم را…
شانه خواهم کرد..
قصه ی بیدادِ شب را …
با سپیدِ صبحدم…
افسانه خواهم کرد…
از همانشبها که برمیگردی…
و دوباره کلید را در قفل میچرخانی…
در یخچال را باز میکنی…
شکمش را میریزی بیرون…
و نور زرد…
تنهاییات را پهن میکند کف آشپزخانه.
روی سردی سرامیکها…
از همانشبها که مینشینی …
و منتظر میمانی…
مرگ با قامت مردی درشتاندام…
از تراس بیاید توو…
و کار را یکسره کند…
از همانشبها…
که پایت میخورَد به زیرسیگاری…
و زندگیات برای لحظهای…
زیر کثافت گم میشود…
لبخند های شب را پاشویه کرده ام!
سپیده بسته ام به پیشانی ام…
کمی آنطرف تر…
صبح با چشم های تو …
به سمت خانه سرازیر می شود!
صدای ریزش آفتاب را …
در رگ هایم می شنوم…
تو امّا…
نزد عشق بمان!
عطر بوسه هایت بر لبانم…
حل خواهد شد…
به همین سادگى…
هر شب…
از کسى که دوستش داریم…
دورتر مى شویم،
همان لحظه که با خودمان مى گوییم؛
بگذار امشب هم پیامى نفرستم
تا ببینم
کِى خودش آنقدر دلتنگ میشود…
تا از من خبرى بگیرد…
همیشه می گفت…
«تو ستاره آسمانِ منى» …
می گفتم «من آسمانِ ستاره توام ؛ …
ستاره آرزو هات…
خیال هات ، در من است»
می گفت «نه ، ستاره دست نیافتنی تر است
آسمان همه جا روی سر آدم پیداست …
اما ستاره خیلی وقت ها می رود لای ابر ها …
نمی شود پیداش کرد…
ستاره که باشی همیشه قدرت را می دانم…
می گفتم «من آسمانِ ستاره توام» می خندید.
وقتی که رفت فهمیدم ستاره دست نیافتنی تر است،
حالا هر شب ، لاى ابرها می گردم …
تا پیدایش کنم و بگویم
«ستاره دست نیافتنی تر بود ، حق با خودت است »
متن درباره شب برای کپشن
مردهایِ زیادی…
با خیالِ من خوابیده اند…
با چشم بسته…
مرا سر تا به ناخن….
عریان دیده اند…
گیسوانِ سیاهم را ناز کرده اند
نازم را کشیده اند…
خوابم را دیده اند
خواب دیده اند
شبهای زیادی…
به دنیا پشت کرده ام
سیگار کشیده ام…
کنارِ بغضهایم درد کشیده ام…
برایِ آغوشی که نیست …
آه کشیده ام…
یکی از این شبها تو میآیی…
خواب دیده …
خواب دیده ام…
عطر آغوشت
زیباترین انقلابی ست
که هر شب
درمیان جانم عاشقانه
کودتا می کند
برایم آرزوی خواب های رنگی نکن…
سیاه سفید هم باشد به دیده منت …
فقط تو را ببینم…
تو را ببوسم…
تو را نفس بکشم
اصلا سیاه سفید باشد…
مثل فیلم های کلاسیک فرانسوی
دیشب …
نبودنت انقدر سنگین و دردآور بود
که به ذهنم خطورکرد
دیگر به تو فکر نکنم
صبح که از خواب بیدار شدم
تصمیم گرفتم …
به دیشب فکر نکنم …!
من حلالت کرده ام…
شب خوش، بخواب، اما بدان…
آهِ من در سینه ام، امشب تقلا میکند…
شب بخیرهای تو
ملافهی مستیست
که روی بیداریها میکشم
تا رنجها گمان کنند خوابم….
خوب کن حالِ شبهایم را..
یک شب بخیر خشک و خالی از تو
می تواند کاری با من کند
که احساس کنم امشب
خوشبخت ترین آدمِ روی زمینم…!
شب بخیر گفتن ما
محض ادای ادب است
ورنه چون شب برسد، اوّل بیداری مـاست
طرف ِ ما شب نیست
صدا با سکوت آشتی نمیکند
کلمات انتظار میکشند
من با تو تنها نیستم
هیچکس با هیچکس تنها نیست
شب از ستارهها تنهاتر است…
احمد شاملو
متن درباره شب برای استوری
افسوس
من مُردهام
و شب هنوز هم
گویی ادامۀ همان شب بیهودهست