
چنانچه می خواهید که در صفحه شخصی یا عمومی خود مطلبی را در مورد تنهایی با مخاطبین خود به اشتراک بگذارید؛
و دنبال عکس نوشته تنهایی همراه کپشن های زیبا با این موضوع هستید تا انتهای این پست ما را دنبال کنید.
در ادمه گچینی از بهترین تصاویر و جملات را برای شما جمع آوری کرده ایم. امیدواریم که مورد رضایت شما قرار گیرد …
عکس نوشته های عاشقانه و خاص در مورد تنهایی
تنهایی
چیزهای زیادی
به انسان میآموزد
اما تو نرو
بگذار من نادان بمانم
غروب ساعت غمگینی است
نمیتواند حتا گلدانی را بیندازد
و غم کمی جابهجا شود
در خانه نشستهام
زانوهایم را در آغوش گرفتهام
تا تنهاییام کمتر شود
تنهاییام
کمد پر از لباس
اتاقی که درش قفل نمیشود
تنهاییام حلزونی است
که خانهاش را با سنگ کُشتهاند
باید باور کنیم
تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست
روزهای خستهای که در خلوت خانه پیر میشوی
و سالهایی
که ثانیه به ثانیه از سر گذشته است
تازه
تازه پی میبریم
که تنهایی
تلخترین بلای بودن نیست
چیزهای بدتری هم هست:
دیر آمدن! دیر آمدن
گاهآدمی تنهاتر از آن است که سکوتش میگوید
گاه
تنهایی تنهاتر از آن است که دیده شود
بوی دلتنگی می دهم
حتی بهار هم
پیله ی تنهایی م را
به روی پروانه هایش نمی گشاید
تنهایی را دوست دارم
بی دعوت می آید
بی منت می ماند ! بی خبر نمی رود
بدترین قسمت نگهداری خاطرات، درد نیست
بلکه تنهایی آن است. خاطرات را باید تقسیم کرد
بـهوقــت تنهــایــی،مــرد، زیــر بــاران سیگار مــیکشــد؛
زن، پشــت پنجــره
امــا، نــه بــاران، مهــم اســت
نــه مــرد، نــه پنجــره، نــه زن
مهــم،
تنهــایــی اســت کــه دود مــیشــود
من خود تنهایی را انتخاب کرده ام
تنهایی نزدیکترین فاصله ی من تا من است
تنهاییم نه از آنروست
که در انتظار کسی به سر می برم و تاب می آورمَش، نه
من تنها
اعتمادم را از دست داده ام
تنهایی
شاخه ی درختی ست پشت پنجره ام
گاهی لباس برگ می پوشد
گاهی لباس برف
اما، همیشه هست
نــه از تنهــایــی مــیتــرســم،نــه از تنهــا مــانــدن
تــرســم از
تنهــا بــودن
در کنــار دیگــری ســت
آن که مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهایی ما را به رخ ما بکشد
تنه ای بر در این خانه ی تنها زد و رفت
تنهایی که طولانی میشه معیار دوست داشتن آدمها هم عوض میشه
یه هو میبینی یارو گلدون شمعدونی گوشه اتاقشو با کل دنیا هم عوض نمی کنه
تنهایی انتهای سرداب وسیعی است که به تاریکی ها می پیوندد
با یک نردبان چوبی
از پله هایش که پایین بروی
دیگر مهم نیست
روی کدام پله باشی
تنهایی، خیابانیست در من
که هر شب
به انتظارِ عبورِ تو
بیعبور میماند
آمد به سر قرار تنهایی من
به کوپهای از قطار تنهایی من
آمد چمدان بهدست آرام نشست
تنهایی تو کنار تنهایی من
بیشتر بخوانید >> تولد تنهایی | چگونه یک تولد عالی و خاطره انگیز یک نفره داشته باشیم؟
تنها نیستم
با گیسوانم حرف می زنم
تنها نیستم
در قاب آینه ،برای نگاهم ترانه می خوانم
تنها نیستم
سایه ای دارم
که به هر جان کندنی
دنبال من می آید
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
عشق ارمغان دلدادگیست و این سرنوشت سادگیست
چه قانون عجیبی! چه ارمغان نجیبی و چه سرنوشت تلخ و غریبی
که هر بار ستاره های زندگیت را با دستهای خود راهی آسمان پر ستاره کنی
و خود در تنهایی و سکوت با چشمهای خیس از غرور پیوند ستاره ها را به نظاره نشینی
و خاموش و بی صدا به شادی ستاره های از تو گشته جدا دل خوش کنی
و باز هم تو بمانی و تنهایی و دوری
تنهایی، خیابانیست در من
که هر شب
به انتظار عبور تو
بیعبور میماند
دنیا ! نخواستیم یار بی وفا ، تنهایی بهتر
درد تنهایی نخواستیم شفا ، تنهایی بهتر
یک عمر در پی یار باوفا ، با وفا بودیم
اما ندیدیم به غیر از جفا ، تنهایی بهتر
تو تنها باش و من تنهای تنها
که دارم وقت تنهایی سخن ها
نگاه عاشقم تا آسمانهاست
مرا تا عرش اعلا نردبان هاست
نماز خلوتم را صد قنوت است
کلام شعر تنهایی سکوت است
تنهایی را باید با خط بریل می نوشتند
شنیدنش کافی نیست ، باید لمسش کرد
تنهایی … دیوار … قهوه های سر رفته از حوصله ام
اتاقی که چهار تاق باز ، روی من خوابیده
چشم هایی که از ساعت ، کار افتاده ترند
و شانه های تو ، که زیر بار ِ باران نمی روند
باید گریه ام را روی بی کسی هایم تنظیم کنم
و این یعنی تنهایی
بیچاره تنهایی
این عروس نگون بخت
آه و اشک را دوست ندارد
اما همنشین همیشگی اش
چشم امیدش به دلی ناامید
و شکستن سکوتش
میداند عادت ، دشمن است
اما عقل کجا و دلتنگی کجا
دل ناامید امیدوار میرود
و باز تنهایی میماند و تنهایی
بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم
و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد
چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی
که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد
دلم خوش نیست
غمگینم
کسی شاید نمیفهمد
کسی شاید نمیداند
کسی شاید نمیگیرد مرا از دست تنهایی
تو میخوانی فقط شعری و زیر لب آهسته میگویی :
عجب احساس زیبایی
تو هم شاید نمیدانی
فصل ها پشت سر هم می آیند می روند و تمام می شوند
اما تمام شدنی نیست فصلِ رفتن تو و تنهایی من
چه کسی گفته که من تنهایم ؟
من ، سکـوت ، خاطرات ، بغض و اشک همیشه با همیم
بگذار تنهایی از حسودی بمیرد
تکان می دهد خانه را سالی که می آید
سرگرمیِ خوبی ست :
تو عکسِ قابت را و من قاب عکست را عوض می کنم
و آغاز می شود سال تنهایی
من زیر ِ باران
تو دور میشوی، من خیس
این دِلبری های ِ بهار است
نیامده دیوانه می کند
کوچه را از تنهایی
حالا همین تنهایی بى رحم
با من رفیقى دل وفاداره
نون و نمک خوردیم، یه جورى که
دست از سر من بر نمى داره
نشستم ، خسته شدم ؛ دیگر قایق نمیسازم
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد باشد
وقتی از تو خبری نیست قایق میخواهم چکار ؟
مرا همین جزیره کوچک تنهایی هایم بس است
من از این تنهایی
از این که دیر می آیی
از این که روزی به من بگویی
تو به من نمی آیی
می ترسم…
چرا نمی دانی تو
چگونه بی تو زمان میگذرد
بارها این را از خودم می پرسم
من می ترسم…می ترسم
برای دل خودم مینویسم
برای دلتنگیهایم
برای دغدغههای خودم
برای شانه ای که تکیه گاهم نیست
برای دلی که دلتنگم نیست
برای دستی که نوازشگر زخمهایم نیست
برای خودم مینویسم
بمیرم برای خودم که اینقدر تنهاست
یادت هست گفته بودم تنهایت نمیگذارم
تو در تنهایی هایت هم تنها نیستی
جایم را تغییر داده ام
از کنارت به پشت سرت رفته ام
گفته بودم به من تکیه کن
نبودنت را پا برهنه قدم میزنم ، با زمین هم کنار نمی آید تاول این انگشت ها
از اول هم می دانستم کفش تو تنگ است برای تنهایی بزرگ پاهایم
همه در دنیا کسی را دارند برای خودشان
خسرو و شیرین
لیلی و مجنون
ویس و رامین
پیر مرد و پیرزن
“تو” و اون
“من: و تنهایی