
عشق اساسا تجربه نامتعارفی است که همه عادت ها و عرف ها را در می نوردد و قانون پذیر نیست. همه ما داستان های عشق نامتعارف زیادی را شنیده ایم اما شاید داستان عشق موسی مندلسون پدر بزرگ آهنگساز شهیر آلمانی را نشنیده باشید ، با این بخش همراه شوید تا داستان عشق یک زن زیبا و مرد گوژپشت را برایتان بازگو کنیم.
موسی مندلسون فیلسوف یهودی پدر بزرگ موسیقی دان معروف فلیکس مندلسون بود که دارای قد کوتاه و قوز بدی در پشت بود. روزی موسی مندلسون دختر تاجری آلمانی را دید که مانند فرشته ها زیبا بود و موسی عاشق او گشت اما دخترک از چهره زشت موسی بیزار بود .
موسی چندین بار از دختر که فرمتژه نام داشت خواستگاری نموده بود اما دخترک حتی به او نگاه نیز نمی کرد . هنگامی که موسی قصد بازگشت به شهر خود را داشت آخرین تلاش خود را برای درخواست ازدواج از دختر انجام داد. او تصمیم گرفت به اتاق دختر برود و از او تقاضای ازدواج نماید . هنگامی که به اتاق فرمتژه رفت دوباره با بی اعتنایی او روبرو شد و قلبش سخت اندوهناک گشت اما دست از تلاش باز نداشت و سخن خود را اینگونه آغاز نمود.( آیا اعتقاد دارید که عقد انسان ها در آسمان ها بسته شده است؟)
فرمتژه در حالیکه نگاهی کوتاه به موسی انداخت جواب داد : بله ،عقیده شما چیست ؟
موسی گفت : اعتقاد من بر این است که خداوند در لحظه تولد هر دختر و پسری را قسمت یکدیگر می کند و به عقد هم در می آورد .
لحظه تولد من خداوند دختری را به من نشان داد که قوزی در پشت داشت و به من گفت : ( همسر تو گوژپشت است ) من هم آنجا با التماس و لابه از خداوند تقاضا نمودم که قوز او را به من بده چرا که داشتن قوز برای یک زن فاجعه است . از خداوند خواستم به او زیبایی مانند فرشته ها دهد .
فرمتژه سرش را بلند کرد و به موسی نگاه خیره ای انداخت و از تصور گوژپشتی، به خود لرزید. از آن به بعد همیشه عاشق و دلداده موسی مندلسون گشت و آنها سالهای زیادی را با هم با عشق سپری نمودند.
نتیجه اخلاقی
نتیجه اخلاقی داستان این است که عشق به انسان ها را کر و کور می کند همچنانکه فرمتژه از گوش خام گشت و زیبایی او موسی مندلسون را کور ساخت.