
سر باز کرده امشب زخمی که کهنه سال است
تا صبح در سر من ، رزمایش خیال است
دردی غریب دارم ، دردی که آشنا نیست
درمان آن به جز تو ، بر دیگران محال است
چندی است این حوالی ، گم کرده ام دلم را
درگیر و دار ماندن ، ذهنم پر از سوال است
پروانه ی نگاهم، دلتنگ پیله گشته
خسته تر از همیشه ، سرد و شکسته بال است
آتش زدی و رفتی ، جنگل به حال خود ماند
از یاد برده بودی ، این شعله بی زوال است
صد قهوه خوردم اما ، تعبیر من نبودی
اصرار من بر این فال، تکرار انفعال است
گر شاعری و عاشق ، خوانم تو را دعایی
قسمت نباشد هرگز ، شعری که شرح حال است
تا صبح در سر من ، رزمایش خیال است
دردی غریب دارم ، دردی که آشنا نیست
درمان آن به جز تو ، بر دیگران محال است
چندی است این حوالی ، گم کرده ام دلم را
درگیر و دار ماندن ، ذهنم پر از سوال است
پروانه ی نگاهم، دلتنگ پیله گشته
خسته تر از همیشه ، سرد و شکسته بال است
آتش زدی و رفتی ، جنگل به حال خود ماند
از یاد برده بودی ، این شعله بی زوال است
صد قهوه خوردم اما ، تعبیر من نبودی
اصرار من بر این فال، تکرار انفعال است
گر شاعری و عاشق ، خوانم تو را دعایی
قسمت نباشد هرگز ، شعری که شرح حال است