
کاریکلماتور های ابوالقاسم صلح جو (پیرسوک) :
«درهم» بودم، «سوا» یم کرد! «بهانه» می گرفت، برای «ایراد» سخنرانی! «پولکی» بود، خوردمش! اشتباهاتم هم، از من درس زندگی می گیرند! «پولکی» است، شاه ماهی من! برای بیمار بستری هرگز «گل» نبرید، شاید دورش شلوغ باشد نتواند بکشد! هرشب سه «گیگ» خواب می بینم، امّا صبح دو «بایت» آن بیشتر یادم نمی آید! «شانه»ام شکست در تصادف، که موهایم اینچنین ژولیده مانده اند! «زنده» بود، کسی که برای من «مرده» بود! در جمهوری «چک»، خرید و فروش «سفته» ممنوع است! برای «هفت خط» شدن، به کمپ ترک «سادگی» رفتم! «قلم» بدست نمی گیرم، اگر «جوهر» نداشته باشم! با شفّاف سازی هم، درون «تار» واضح دیده نمی شود! چون اشک از چشمم افتاد، «ژاله»! وزنی نداشت، واژه «سنگین» را که «کشیدم»! دلم«شور» می زد، خودم «بندری»! چشمانم را می بندم، تا آسیب «نبینم»! ناخن کاشته بود، دُم در آورده بود! بطور «جدّی» تصمیم دارم، ترک کنم «شوخی» را! همه مردگان، «مرگ» را «زندگی» میکنند در گورستان! آنقدر «جوش» زد، تا صورتش آبله ای شد! «گنگ»، سخن می گفت! لنز «آبی» ام، «دیمی» «سبز» شده است! خودم را ترک کردم، پس از اعتیاد به تو! «جام جم» را، در انتهای الوند پیدا کردم! «مال» خوبی بود، امّا حیف که «مال» من نبود این فروشگاه بزرگ! چون «سگ» پشیمان بود «گربه»، از دوستی با «موش»! در «حرف» با من همراه بود، امّا زمان «عمل» وقت نداشت! «آن راه» بهترین راه بود، که خودم را زدم به «آن راه»! جنبه «ارتفاع» نداشت، در «میانه» به «قاعده» نشاندم اش! سالهاست که تلاش میکنم خشمم را کنترل کنم، امّا دهانم نمیگذارد! «وابسته» بود، گاهی «وا» می شد و زمانی «بسته»! آهن پرست بود، ضایعاتی! با نگاهت، مرا ضربه کردی پهلوان! «مراقب» خودم هستم، تا «تقلّب» نکنم! همه چیز «ردیف» شد، تا «قافیه» را باختم!