چرا نویسنده شازده کوچولو ناپدید شد؟ / آنتوان سنت اِگزوپری چطور ناپدید شد؟!
احتمالاً قصه ی شازده کوچولو رو خوندید و اگر خونده باشید حتماً این منظره رو می شناسید.

آنتوان دو سنت اگزوپری در صفحات پایانی کتاب این تصویر رو نشون میده و میگه: «اگر روزی توی صحرا گذرتون به اینجا افتاد و شازده کوچولو رو دیدید به من اطلاع بدید.»

خب، داستان تا اینجا خیلی ساده ست و ما داریم یه قصه ی کودکانه رو میخونیم یا میشنویم که قصهی یک خلبانه که توی صحرا هواپیمای جنگیش دچار مشکل می شه . اونجا یه دفعه یه موجود عجیبی به اسم شازده کوچولو ظاهر میشه و چند خلبان با اون گفتگوهای ظاهراً ساده اما عمیقاً فلسفی داره. توی مدتی که خلبان و شازده کوچولو با هم وقت میگذرونن، خلبان از معاشرت و گفتگو با این موجود لذت میبره و حسابی بحث هاشون گل میندازه تا جایی که وقتی شازده کوچولو ناگهان ناپدید میشه، خلبان حسابی دلگیر و غمگین میشه . خلبان توی کتابش یه نقاشی از جایی که شازده کوچولو رو برای آخرین بار دیده به خواننده نشون میده . اون به خواننده میگه من شازده کوچولو رو اینجا گم کردم. برای ما هم که داستان رو میخونیم قصه با یک ابهام تموم میشه و بعد از تموم شدنش سوالات زیادی تو ذهنمون شکل میگیره.
تا اینجای قصه، همه چیز عادیه. اما مسئله وقتی عجیب میشه که میفهمیم آنتوان دو سنت اگزوپری یعنی نویسنده ی داستان، سرنوشتی مشابه شازده کوچولو رو پیدا میکنه.
اگزوپری در 29 ژوئن 1900 در لیونِ فرانسه متولد شد. هنوز پنج سالش نشده بود که پدرش رو از دست داد. اگزوپری در خونواده ای اشرافی و کاتولیک متولد شد و سه خواهر و یک برادر کوچکتر داشت. آنتوان کودکی درونگرا، خیال پرداز و کم حرف بود. ساعتها پشت پنجره می شست و به آسمون خیره میشد. از زمان کودکی عاشق خلبانی بود. می گن دائماً از مدرسه فرار می کرد و می رفت فرودگاه تا پرواز هواپیماها رو ببینه. بعد از اتمام تحصیلاتش در رشته ی معماری، که البته ناتموم موند، به خدمت سربازی رفت. در مراکش به نیروی هوایی منتقل شد و همونجا اموزش خلبانی دید . همون سال، اولین پرواز انفرادیش رو انجام داد. توی 26 سالگی خلبان پست هوایی شد و مأمور انتقال نامه ها بین فرانسه، اسپانیا، آفریقا و بعدها آمریکای جنوبی. این دوران تأثیر زیادی روش گذاشت و الهام بخش کتابهای معروفی مثل قاصد جنوب و پرواز شبانه شد
قصه ی زندگی اگزوپری مفصله و ما اینجا فقط می خوایم به یک مقطع اون اشاره کنیم. یعنی دوران خلبانی، نویسندگی و مرگ عجیب اگزوپری.
خب کسی که شغل خلبانی رو انتخاب کرده میدونه که پا در مسیر پر ریسکی گذاشته، به همین خاطر طبیعیه که توی این مدت برای سنت اگزوپری هم سوانح هوایی زیادی اتفاق افتادند. یکی از همین سوانح اگه اتفاق نمی افتاد شاید امروز کتابی به اسم شازده کوچولو وجود نداشت. حالا قضیه چی بود؟
اون و دوستش آندره پرِوُ سال 1935 زمانی که از پاریس به سمت سایگون در ویتنام می رفتند توی صحرای لیبی سقوط کردند و به مدت چهار روز توی بیابون سرگردون بودند. هیچ آب و غذایی نداشتن، و به شدت دچار توهم و گرمازدگی شدن. در نهایت هم یه بادیه نشین اونها رو پیدا کرد و با شتر خودش اونها رو نجات داد. طبیعیه که برای کسی مثل اگزوپری این تجربه یعنی در یک قدمیِ مرگ بودن، بهترین ایده برای نوشتن بود و شازده کوچولو نتیجه ی همین چهار روز سرگردانی در بیابان بود.
اگزوپری یه کتاب داره به اسم : باد، شن و ستارگان که توی ایران ترجمه شده : زمین انسان ها. موضوع اصلی این کتاب جستجو برای پیدا کردن معنا در زندگیه. تو این کتاب مفصل ماجرای اون پرواز و سقوط و سرگردونیشون توی صحرا رو شرح میده. ردپای کاراکتر معروفِ شازده کوچولو رو هم میشه توی اون نوشته ها پیدا کرد. مثل این تیکه از کتاب:
« در این بیابان، این جانورها از چه چیزی ارتزاق می کنند؟ بی تردید این ها سوراخ های روباه های صحرایی بودند، روباه های شنی گوشت خواری با گوش های دراز، به اندازه ی یک خرگوش. ردپای یکی از آنها را پیدا کردم و بی اختیار وسوسه شدم که دنبالش بروم. ردپاها به نوار باریکی از…