مجموعه داستان «کنترل زِد» و ارائه تصویری از جامعه با زبان طنز
مجموعه داستان «کنترل زِد» می‌تواند با زبان طنز تصویری از جامعه ارائه کند. دغدغه‌های اقتصادی، روابط نسلی، نقد نظام آموزشی و اجتماعی، و شوخی با کلیشه‌های فرهنگی، از جمله مضامین تکرارشونده در این مجموعه‌اند.به گزارش شیرین...

مجموعه داستان «کنترل زِد» می‌تواند با زبان طنز تصویری از جامعه ارائه کند. دغدغه‌های اقتصادی، روابط نسلی، نقد نظام آموزشی و اجتماعی، و شوخی با کلیشه‌های فرهنگی، از جمله مضامین تکرارشونده در این مجموعه‌اند.

به گزارش شیرین طنز، به نقل از خبرنگار کتاب ایرنا، مجموعه داستان «کنترل زِد» به دغدغه‌های اجتماعی و فرهنگی زندگی روزمره با زبان طنز پرداخته است. کتاب به زبان محاوره نوشته شده است و در آن روایت‌هایی از زندگی وجود دارد که مخاطب می‌تواند خود را در آن ببیند. شخصیت‌های هر داستان مانند زندگی روزمره با مسائل مختلف دست و پنجه نرم می‌کنند. در کتاب به موضوع‌های مختلف که در خانواده، دانشگاه، روابط دوستانه و چالش‌های اقتصادی و اجتماعی اتفاق می‌افتد، پرداخته شده است.

کتاب می‌تواند با زبان طنز تصویری از جامعه ارائه کند. هر داستان به شکل مستقل نوشته شده است و با پایان باز، مخاطب را برای مدتی درگیر می‌کند. دغدغه‌های اقتصادی، روابط نسلی، نقد نظام آموزشی و اجتماعی، و شوخی با کلیشه‌های فرهنگی، از جمله مضامین تکرارشونده در این مجموعه‌اند.

مجموعه‌ای از ۲۷ داستان کوتاه طنز با عنوان‌های «حتی اینجا»، «کام‌بَک»، «نامه از بالا»، «وعده»، « فینیش هیم»، «مافیای پشت‌بام»، «نصرت، عمو»، «گودبای دندون»، «یه اشتباهِ کوچولو»، «دربه‌در»، « علم بهتر است یا عمه؟»، «نَه»، « آخرین مدل»، «اضافه بودجه»، «قورباغۀ امانتی»، «پهناور و هِگُل»، «بعد از ظهر نسبتاًسگی»، «انتقام هوشنگ»، « قدم آخر»، «شُنودینو»، «سیاه برنده، سفید بازنده»، «سه ثانیه»، «کاسبی دانشجویی»، «نارنیای مناطق کمتر توسعه یافته»، «خوش قلب‌ها»، « قهرمان‌ترین» و «کنترل زِد» است.

قسمتی از متن کتاب

«ساعت سه شد. پاشو. وقت رفتنه.»

«آرتمیس، تویی؟ گفتی نمی‌آی که!»

«نظرم توی خواب عوض شد. خانوم مرحومم اومد توی خوابم.»

«سه شب یه بار می‌آد توی خوابت، خبریه شیطون؟ کاش خیلی قبل‌تر می‌اومد سراغت»

«نه! بریم سراغ سپنتا و فرار.»

سپنتایی که خروپف نمی‌کرد، از دختری که موهایش را چتری زده ترسناک‌تر بود. او را فقط می‌شد با کفش بیدار کرد؛ آن هم کفش‌های خودش. کفشش را آوردم و گذاشتم جلوی دماغش. سرش جوری خورد به تخت که ترسیدیم دوستان سالمند در اتاق‌های دیگر را بیدارد کند.

«نمی‌آی؟»

سپنتا چشمانس را باز کرد:«نه!»

«سپنتا! بیرونه‌ها! دو روز، شاید هم سه روز.»

«چراچراچرا! اگه دوسه روزه که منم می‌آم. فقط بریم موزۀ آقازاده‌ها…»

قرار هم همین بود. دوسه روز می‌رویم هواخوری شما. چندتایی هم درخت هست و چندتایی ویلای بازمانده از آقازاده‌ها که الان شده موزه.

«اون صعب‌العبورها رو هم بریم‌ها.»

آرتا حرف درستی می‌زد. موزه‌هایی مانده بود از آقازاده‌ها در جایی که بزکوهی هم نمی‌کشید از آنجا بالا برود.

با کلید به راحتی از درها رد شدیم. اگر تا دیروز شک داشتیم، از ربات جماعت نگهبان درنمی‌آید، الان مطمئن شدم. عین یک چوب خشک، اولش که جلو نیم‌آیند، جلو هم بیایند بایک مشت عقب می‌روند و دیگر نمی‌آیند. صدای آژیر فرار هم به صدا درآمد. البته بعد از وقتی که کاملاً از در خروجی رفتیم بیرون. حالا این‌ها شده‌اند صاحب استارتاپ پیرینو! پیرنگه‌دار مثلا!

ماشین جلوی در منتظر ما بود. بین شهری زده بودیم تا خود شمال.

«بیایید بالا.»

راننده رباتی بود از نسل‌های جدید، ماشینش هم. سریع پریدیم بالا. با تک استارت و جفت استارت و … روشن نشد.

«چی شد، آقای راننده؟!»

«این قدیمی‌ها باز بهتر بود. پراید می‌زد عین جت. الان این‌ها رو می‌زنه خراب کرده.»

تا سرکوچه و جلوتر از ربات‌های سگ‌نما ماشن( اشتباه تایپی ماشین) هل دادیم تا روشن شد و افتادیم توی جاده. جادۀ شمال هم فقط خوراکِ آهنگ‌های قرن گذشته بود: خاطرات محال، شماله یادم بره… (صفحه ۷۸ و ۷۹)

مجموعه داستان «کنترل زِد» نوشته علیرضا عبدی در قطع پالتویی، با جلد شومیز، کاغذ بالکی، در ۱۶۸ صفحه با شمارگان هزار نسخه بهار ۱۴۰۴ توسط نشر میخ منتشر شد.